آفتابِ عدالت
باسمه تعالی
آفتابِ عدالت
آفتاب از شبِ یَلدا ، بدمد نور ِامید
ازدل ودیده و رخساره یِ گل، پرده کشید
سوسن ونسترن وسنبل ونسرین، درخواب
ناگهان، چشم گشودند به چشمِ خورشید
« در زوایایِ طرب خانه یِ جمشید فلک»
چشمِ خورشید جهان، بارقه یِ مهر دَمید
جامِ مَی قهقهه زد، میکده در جنبش وجوش
مست ازجلوه یِ خورشیدِ نهان، صبح امید
عارف از چشمه یِ خورشید، بنوشید کلام
عاشق از گیسویِ یلدایِ فلک، یاس بچید
« تارِ» دل، کوک شد از نغمه یِ «شهنازِ» سه تار
شاهِ شمشاد قَد از، گلشنِ مهتاب، رسید
« مظهرِلطفِ ازل، روشنیِ چشمِ امل»
از گلستانِ دعا، آمده درقلبِ نوید
خلق، ازقامتِ خورشیدِ عدالت، خرسند
شبِ بیداد بشد، بارقه یِ داد پدید!
محمدحسین برزویی