گل ِ نرگس
باسمهتعالی
گل ِ نرگس
آفتاب از گیسویِ یلدا، فروزان میدمد
از فرازِ قلهیِ قرآن، نمایان میدمد
«تا سر زلفِ تو، در دستِ نسیم افتاده است»
بر مشامِ جان، گلِ نرگس درخشان میدمد
در نگارستانِ هستی، ماهِ رویت دلرباست
در خیالِ بینشم، امشب مهستان میدمد
«ای که در زنجیرِ زلفت» یاس و نرگس بستهای
شاعرِ آشفته «بیت» اش عطرافشان میدمد
یک جهان، تاریخِ انسان با خودت آوردهای
زیرِ تاجِ کشتیِ نوح، موجِ طوفان میدمد
«گفتم ای سلطانِ خوبان، رحمکن بر این غریب»
گفت: از شرقِ زمان، شامِ غریبان میدمد
«وَ نُریدُ اَنَّمُنَّ» بر دلِ مستضعفان
تا امامِ قسط آید، روحِ رحمان میدمد
ای امیرِ دادگستر، ای امامِ انس و جان
آفتابت، تا بتابد، عدلِ پنهان میدمد
محمدحسین برزویی