بغض ِ چکاوک

باسمه‌تعالی

بغض ِ چکاوک

دلم می‌گیرد از تنهایی و بغضِ چکاوک‌ها

وَ می‌ریزد نمک بر زخمِ من، اشکِ عروسک‌ها

زمینِ سبز می‌سوزد، جایِ رویشِ گل نیست

شکسته شاخه‌های تُردِ مهرآمیز پیچک‌ها

شکوهِ خانه‌های آسمان، با خاک یکسان شد

وَ فسفر ریخت در نایِ بلندِ نازِ لک‌لک‌ها

یهودا، حرث و نسل و آب، آتش زد

وَ بُمب و راکت و موشک، به جانِ پاکِ کودک‌ها

غُرابِ آهن از بالا، گُرازِ تانک از پایین

وَ سربازانِ آدم‌خوار، با آرمِ مترسک‌ها

جهان، کُشتارِ اطفالِ فلسطین، با دَرایت دید

میانِ رقصِ خون، لاله بپا بنمود پاتک‌ها

« اَلا یا اَیُّهَا السّاقی» بنوشانم مَیِ «وحدت»

گلویِ تشنه جان دادند، اطفال و چکاوک‌ها

کجایی حُجتِ یکتا، شقایق تشنه پَرپَر شد

وَ آبِ رودها خالی، زِ آواهایِ اُردک‌ها

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج.

صلوات

محمدحسین برزویی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *