« خون خدا »

باسمه‌تعالی

« خون خدا

زلف آشفته، چرا چهره برافروخته‌ای

از کجا، باز دل غم‌زده‌ای سوخته‌ای

بر سر نی به لبت، نغمه قرآن جاری

در تلاوت به جهان «واقعه» آموخته‌ای

تا سراپرده میخانه محبوب ازل

چشم از جام شهادت، به ابد دوخته‌ای

ای گل سرخ خدا باورِ صحرای وجود

بوستان سوخت، چرا «نایره» افروخته‌ای

«آسمان بار امانت نتوانست کشید»

تو «ازل» تا به «ابد» با رگ خون دوخته‌ای

جان فدای دو لبت باد که درکرب و بلا

دل هر پیر و جوان در غم خود سوخته‌ای

شاه خوبانی و منظور همه دل‌شدگان

این مقامِ حَسن، از لطفِ که اندوخته‌ای

تشنه عشق «ازل» هستی و محبوب «ابد»

از «ازل» تا به «ابد» دلبر هر سوخته‌ای

محمدحسین برزویی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *