«آفتهای انقلاب اسلامی را بشناسیم»
باسمهتعالی
«آفتهای انقلاب اسلامی را بشناسیم»
هنگامی که تاریخ معاصر را ورق میزنیم، میبینیم که پس از سرکوب قیام خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ توسط رژیم پهلوی و تبعید حضرت امام خمینی (ره) به ترکیه، مبارزات علیه رژیم شاهنشاهی به سه شیوه ی مختلف سیاسی، مسلحانه و فرهنگی ادامه یافت.
بنیانگذار حرکت فرهنگی، حضرت امام خمینی (ره) بود، چون ایشان اعتقاد داشت که «اگر ما بتوانیم ملت ایران را بیدار و آگاه کنیم، شاه و ساواک نمیتوانند مقاومت کنند و از پای درمیآیند.»
هدف از مبارزه با حکومت ستمگر شاهنشاهی تحت رهبری امام خمینی (ره)، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، حاکمیت ارزشهای الهی، کمک به انسانهای محروم و مظلوم و سپردن کارها به دست افراد متدین و خداترس و… بود.
انقلاب پس از سالها مبارزه و مجاهدت مردان و زنان ازخودگذشته در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ با آبیاری خون هزاران عاشق اسلام و قرآن به ثمر نشست و دست طاغوت و طاغوتیان از کشور کوتاه شد و اداره امور در دست آن هایی قرار گرفت، که سال ها طعم درد و شکنجه ی جلادان شاه را چشیده بودند.
بهیقین در سیر تکاملی انقلاب اسلامی، موانعی توسط سیلیخوردگان و قدرتمندان و ناآگاهان داخلی و خارجی ایجاد شده و خواهد شد. گاهی این موانع چون آفتی، درخت تنومند انقلاب را تهدید میکند که اگر بهموقع آفتزدایی نشود، ممکن است آسیبهایی به انقلاب اسلامی وارد شود.
یکی از این آفتها «فراموشکردن جنایات رژیم گذشته» است. جنایات وحشتناکی که امروز وقتی ما آنها مطالعه میکنیم غضبناک میشویم و به همه ظالمان در هر عصر و دورهای، لعنت و نفرین میفرستیم.
بر اساس اسناد ساواک و در میان خاطرات زندانیان قبل از انقلاب، به وجود بیش از ۹۰ نوع شکنجه اشاره شده است. شکنجه هایی چون: شلاق، آپولو، قفس داغ، سوزن زیر ناخن کردن، ناخن کشیدن، شوک الکتریکی، سوزاندن با آتش سیگار، درآوردن کتف، شکستن فک و ….
در زیر خاطرهی یکی از مجاهدان که در سال ۱۳۵۴ دستگیر و به ۶ سال زندان محکوم شده است با هم میخوانیم:
مرا با چشمبسته به ورامین و از آنجا به تهران منتقل نمودند. در اتاق بازجویی اوراقی را به من داده و گفتند بنویس. با خود نجوا کردم «نمیشود گفت، لب از لب واکنی دهها نفر را به این جهنم خواهی کشاند.» مطالبی غیرمرتبط بر روی اوراق نوشتم و بازجو با نگاهی به آنها بلافاصله مرا به تخت بست و ضربات شلاق بود که پیدرپی بر پاهایم فرود میآمد و من تا ۸۵ ضربه ی آن را شمردم و دیگر متوجه نشدم تا اینکه چشم باز کردم و دیدم در سلول هستم.
روز بعد مرا به اتاق آپولو بردند و بازجو مرا بر روی تخت آپولو نشاند و سپس تاولهای متعدد ناشی از شکنجه را که کف پاهایم بود با میله نوکتیزی که در دست داشت، پاره نمود.
روز بعد مجدداً مرا به اتاق بازجویی برده و به جز لباس زیر همه لباسهایم را درآوردند و از طریق دست، به سقفآویزانم کردند و در همان حال شورتم را به الکل آغشته نموده و آتش زدند که موجب سوختگی نقاطی از بدنم شد و درعینحال مقاومت من تعجب آنها را برانگیخته بود.
روزهای اول هر روز مرا به اتاق بازجویی میبردند و شکنجهای نو جیرهام بود و در یکی از این روزها درحالیکه بدنم را لخت مادرزاد نموده بودند، یک لنگه دمپایی را زیر بیضههای من قرار داده و با لنگهای دیگر محکم روی آنها میکوبیدند که این عمل موجب بیهوشی من گردید.
روزی دیگر در اتاق بازجویی محاسنم را به الکل آغشته نموده و سپس آتش زدند و صورتم را سوزاندند و پس از آن میلهی سرخ شدهای را روی لبهایم گذاشتند و در آن حال به من میگفتند، خودت را در آینه ببین خیلی خوشگل شدهای.
جواب دندان شکنی به آنها دادم که هر سه نفر بازجو بهشدت عصبانی شده با تمام توان به جان من افتادند. در مرحلهای دیگر از سقفآویزانم کردند و با روشن نمودن چراغ زیر پاهای پانسمان شدهام، هم پانسمان و همپاهای زخمی را سوزاندند.
در طول روند بازجویی درحالیکه مرا از سقف آویزان کرده بودند، از بالا آب جوش، قطرهقطره روی سرم میچکید و در این حال بازجو که مشخص بود وسیلهای فلزی در دست دارد محکم به صورتم کوبید که فکم شکست و پس آن حسینی (شکنجهگر معروف ساواک) مرا بلند کرد و به زمین زد و با زانو به شکمم کوبید که مثانهام پاره شد و به بیمارستان منتقل شدم.
پس از بهبودی نسبی مرا به کمیته مشترک برگرداندند و این بار بهوسیله سُند، آب جوش را از مجرای ادرار وارد مثانهام نمودند و به دکتر گفتند در مثانهاش میکروب کِشت کنید.
آری این گوشهای از جنایات رژیم شاهنشاهی بود که بسیاری از مبارزان این دردها را به جان خریدند، تا امروز ما زیر سایه جمهوری اسلامی و تحت سرپرستی ولایتفقیه زندگی کنیم. پس بکوشیم با شناخت آفات انقلاب و دفع آنها انقلاب را بیمه کنیم، تا اینکه پرچم جمهوری اسلامی را به صاحب اصلیاش حضرت مهدی (عج) بسپاریم. انشا الله
منبع: کتاب شکنجهگران میگویند –نوشته قاسم حسینزاده – صفحه ۸۶ و ۹۱