«پردهنشین»
یا فاتح
«پردهنشین»
آفتاب ِ دو جهان، یوسفِ تبعیدِ زمان
چشمِ عشّاق، به سیمایِ ملیحت نگران
«هرگزم نقشِ تو، از لوحِ دلوجان نرود»
نقشِ سیمایِ تو، نقاشِ ازل داد به جان
«هرگز از یادِ من آن، سروِ خرامان نرود»
چار فصلِ قدِ موزونِ تو، گلگشتِ جهان
ماهتابِ رُخِ تو، پردهنشین شاهد
روشنیبخش شبِ زمزمه شب شکنان
«در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند»
تا ابد سلسله زلفِ تو، برجان، افشان
عدل و احسانِ تو، در دایره سبزِ وجود
گسترشیافته در روحِ شکوفایِ جوان
«آن چنان مهرِ توام در دلوجان، جای گرفت»
نورِ این عشق، فراتر رود از تابوتوان
اشکِ مظلوم، به اکرامِ تو، باران گردید
حجتِ مُلکِ کَرامت، ولیِ دادستان
سروده
محمدحسین برزویی