« آفتاب هشتمین »
باسمهتعالی
« آفتاب هشتمین »
سپیده نور میبرد ز گنبد طلای تو
و دل جوانه میزند به مرقد جلای تو
و دستهدسته پرزنان، کبوتران طوقدار
بهدور بام گنبدت، پر زده در هوای تو
دل از جنوب آمده، به شرق آستانه آت
برای فیض آمدم، به روضه رضای تو
غریب و خسته آمدم، ملول و دلشکستهام
ایا «غریب الغربا» دخیل در ولای تو
رواق و تاق صحن تو مقرنس است و دلگشا
و پادشاه بارگاه، دل همه دل گدای تو
نغمه بلبل سحر، به بوستان درگهت
نوای سرنا و دهل، موسیقی سرای تو
تو، ای رئوف مهربان رضای ثامنالحجج
روح کبوتر دلم، شیفته سخای تو
بهشت مشهدت رضا، بهار فردوس برین
حیات تازه میدمد، بهشت جانفزای تو
و آفتاب هشتمین، چشم و چراغ مؤمنین
غرق گناه آمدم، دست من و دعای تو
محمدحسین برزویی