« نوری در ظلمت »
باسمهتعالی
« نوری در ظلمت »
به مناسبت مبعث حضرت رسول اکرم (ص)
شبهنگام است…
درون مکه تاریکی و خاموشی نمایان است
در اینجا گوییا یک شب، هزاران شب به بر دارد
هوا تاریک…
درون مردمان تاریک …
همه تاریک… همه تاریک
تو گویی زآسمان آن شب فرو پاشید بارانی زتاریکی
بله در نیمههای این شب تاریک
و زان سو … ناگهان نوری فرو بارید
الها لؤلؤ است آن یا که مروارید؟
که اینسان است، این شب تاریک درخشان است
عجب دارم از آن موجود، انسان است؟
بلی، آن شب در آن ظلمت
محمد (ص) از میان کوچهای خلوت
بهسوی غار برای گفتگو با یار در راه است
چرا آنجا؟
در آغوش هیولایی تکوتنها
نهاده چشم خود در راه
که تا شاید کند پیدا در آنجا مونس خود را
محمد (ص) در سکوت شب
در این دم مینهد بیرون ز شهر مردگان پا را
به لب خاموش، به سر غوغا و در دل جوش
و راه چاره مییابد
چهسان باید کند روشن، دوباره مشعل خاموش؟
…
«حرا» کمکم به استقبال مهمانش مهیا میکند خود را
بلی غار حرا، آن شب، به دل میپروراند اتفاقی را
محمد (ص) همچنان آرام، درون غار گذارد گام
سپس، آهسته بنشیند و آنگه چشمهایش را به آنسوی افق دوزد
که ناگه اتفاق افتاد، طنینی از صدایی سخت وحشتناک
درون کوه میگردید، زمین لرزید
و آنگه آسمان بشکافت و نوری زان میان برتافت
صدای حیرت آلودی از آن برخاست
که او میگفت: ” اقراء یا محمد “
محمد همچنان مبهوت
تو پنداری زبان در کام محبوس است
دوباره… باز صدا با وحشتی افزون به گفتن میکند آغاز
محمد کای محمد خوان!
عرقریزان، تنش لرزان، سپس فریاد زد:
کآخر نمیدانم که را خوانم
کند تکرار: هان محمد، خوان به نام خالق یکتا
به نام خالق رحمان، به نام ایزد منان
محمد، هان محمد، خوان!
پس آن نور پنهان شد و بعد از لحظهای کوتاه، هویدا شد
ولی … اما…
شتابان او محمد را… فرا بگرفت
بلی، آن نور رسالت بود
محمد از زمین برخاست و با تندی فرود آمد
شتابان، بیدرنگ سوی مکه میآمد
بله … میرفت تا بتهای پوشالی فروریزد
و با سردی و تاریکی در آویزد
و بر ضدفساد و ننگ برخیزد
و آن خاموش مشعلهای افسرده برافروزد…
عید مبعث سالروز رسالت پیامبر عزیز اسلام (ص) بر همگان مبارک