« حجّت ِ جان »
باسمهتعالی
« حجّت ِ جان »
آفتاب ِرُخت ای، حُجّتِ جان تابان است
عدل و احسان تو، گلگشتِ دلِ انسان است
«یاد باد آن که سرِ کوی ِتوام، منزل بود»
سالیانی است، نصیبِ دلِ من، حرمان است
سایه یِ عدلِ تو، گسترده به مُلک و ملکوت
دارویِ عشقِ تو، بر ماه رُخان، درمان است
«دیده را روشنی از خاکِ دَرت، حاصل باد»
سَروِ اندامِ تو، زینت گرِ سَروستان است
سایه یِ لطفِ تو، بر روحِ زمان بنشسته
رَمقِ قلبِ جهان، بارقه یِ قرآن است
«بر زبان است مرا، آن چه تو را در دل باد»
شیوه یِ حُجتِ حق، دولتِ با احسان است
«دل چو از پیرِ خرد، نقلِ معانی می کرد»
گفت اِکرام و عدالت، هدفِ نیکان است
شاهِ شمشادقدان، شمسِ درخشانِ جهان
دولتِ حکمتِ او، بر دل و دین، میزان است
محمدحسین برزویی