«شیر بهمن در دهلاویه از گروه کازرون شهید شد!!!»

باسمه‌تعالی

«شیر بهمن در دهلاویه از گروه کازرون شهید شد!!!»

محمد بارونی

بهمن شجاعی فرزند محمد در سال ۱۳۳۷ در کازرون  به دنیا آمد. وی اولین فرزند خانواده‌اش بود. پدرش کشاورز ساده‌ای بود که روزگار را در صحراها گذرانده بود. بهمن از همان کودکی با شغل پدر آشنا شد. او به صحرا بسیار دل‌بسته بود. روز و شب به دنبال پدر در مزرعه کار می‌کرد. پس از رسیدن به سن تکلیف، بسیار به اصول و احکام اسلام پایبند بود. دائم دارایی‌اش را حساب می‌کرد و خمس و دیگر وجوهات واجب را می‌پرداخت. با شروع انقلاب مبارزه را هرچه بیشتر ادامه داد. با تشکیل بسیج مستضعفین به عضویت آن در آمد، شب‌ها در بسیج به نگهبانی و روزها به کشاورزی می‌پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی عراق، بلافاصله به جبهه نبرد، عزیمت کرد و بعد از مدتی در سوسنگرد حضور یافت. در تمامی عملیات هایی که در سوسنگرد انجام شد، شرکت مستقیم داشت و تیربارچی و یا آرپی‌جی‌زن بود.

بهمن خصوصیات مبارزان صدر اسلام را دارا بود. از کمی سپاه اسلام واهمه‌ای نداشت. از کمبود سلاح هرگز به خود ترسی راه نمی‌داد. دریای خروشان ایمانش کرانه‌ای نداشت و امواج سهمگین اندیشه‌ی خدایی‌اش هرگز به ساحل غم، برخورد نمی‌کرد. صدای رسایش، همیشه خوش‌آواز بود. دائم سرودهای غم‌انگیز می‌خواند، بیشتر دعاها را حفظ بود. اوقات بیکاری را به ذکر خدا می‌گذرانید. بیشتر شب‌ها تا صبح نگهبانی می‌داد. دلیری و بی‌باکی‌اش، همه را متوجه او می‌کرد و بر همین اساس به او لقب ” شیر” داده بودند.

وقتی می‌خواست بخوابد روی لبه خاکریز می‌خوابید، توکل بر خدا را بالاتر از همه چیز می‌دانست. بعد از فتح مالکیه زخمی شد و نوزده ترکش در بدنش فرو رفت. از شوخی‌های بی‌دلیل ناراحت می‌شد و دائم گوشزد می‌کرد که « برادر هرگز غیبت نکن ». در هر غروبی با آوازی دلکش اذان می‌گفت. تمام مدتی که در جبهه بود هرگز نماز شبش ترک نمی‌شد. در هنگامه‌ی نبرد ظاهری خشن داشت؛ ولی قلبی مملو از لطف و محبت.

قبل از شهادتش، بهمن در سنگر خوابیده بود، نگاهی به او انداختم، شال سفیدی روی صورتش بود؛ ولی پیشانی‌اش بیرون بود. آن چه بیش از حد توجهم را جلب کرد، این بود که پیشانی‌اش بی‌اندازه نورانی شده بود. به حقیقت دریافتم که بهمن شهید می‌شود.

در سوسنگرد بودم که گفتند بهمن شهید شده است، باورم نمی‌شد، آمدیم بیمارستان و به سردخانه رفتیم. پارچه‌ی ملحفه‌ای که روی برانکارد بود را برداشتیم، پیکر تکه‌تکه شده بهمن را دیدیم. به چشمانش نگاه کردم. به یاد شبی افتادم که او خواب بود و من بالای سرش نشسته بودم. تنها یک سروصورت از پیکر بهمن، سالم مانده بود. از گردن تا کف پایش بیش از صد تکه شده بود. بوی خوشی از پیکرش به مشام می‌رسید.

آری بهمن ۲۴ شهریور ۱۳۶۰ شهید شد و آواز خوشش تا ابد در صحرای جبهه‌های نبرد … در کنار سنگری که تبدیل به کاخی سبز شد؛  به گوش می‌رسد.  بهمن شهید شد و صفت شیر بودن را بر تمامی سنگ‌فرش کوچه و بیابان سوسنگرد و بر صفحه قلب رزمندگان جبهه‌های جنگ سوسنگرد با خونش حک کرد.  بهمن شجاعی شهید شد و صدای رسای اذانش برای همیشه بر فضای دهلاویه به گوش می‌رسد….

 اگرچه بهمن شهید شد؛ ولی هنوز نفیر رگبار مسلسلش برای همیشه سینه‌ی ظالمین و متجاوزین را سوراخ می‌کند.

در مدت کوتاهی خبر شهادت بهمن در سوسنگرد پیچید. هر کس را می‌دیدی می‌گفت: « شیر بهمن » در دهلاویه از گروه کازرون شهید شد. بله، بهمن شهید شد، شیر شهید شد ….

گرفته شده از کتاب بوی خوش‌عطر / روزنوشت‌های شهید نصرالله ایمانی / تحقیق و تصحیح مهدی صنعتی (صفحه ۱۳۷- ۱۱۰) 

یک نظر

  • افسانه فرهادپور گفت:

    روح بلند ایشان و همه شهدا ( ، از صدر اسلام تاکنون ) شاد، و همگی شان همنشین باشند با سید و سالارشان، امام حسین (ع)

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *